دنیا وارونه تمام چیزهایی است که  می بینی

يادداشت من در سايت ماندگار با تيتر "سپانلو شاعر بدي است "واكنش هاي زيادي داشت.يادداشتي كه يكسال پيش  به بهانه انتشار مجموعه شعر كاشف از ياد رفته هامنتشر شد و خيلي ها به دفاع از استاد برخاستند و اينكه حق شاگردي را به جا نياوردم . خيلي ها هم با من هم عقيده بودند.آنهايي كه نقش وكيل مدافع سپانلو را بازي مي كردند دليلي براي اينكه او شاعر خوبي است نداشتند.دوستي مي گفت همه مي دانند سپانلو  شاعر نيست اما جرات گفتنش را ندارد.به هرحال درست يكسال گذشت و خيلي اتفاقي ديشب در شماره ششم مجله نوشتا زمستان ۸۶ ،سه شعر از او خواندم كه نظرم را قوت بخشيد. چون با تبليغات روزنامه ها و مصاحبه هاي او  داشتم متوهم مي شدم نكند استاد شعر هاي درخشاني در چنته دارد و ما بي خبريم.اين 3 شعر را مي گذارم اينجا خودتان قضاوت كنيد آيا يك شاعر با پنجاه سال سابقه سرودن بايد اينطوري شعر بنويسد.چه چيزهايي شعر ايران را به انحراف كشاند؟مخاطب را دلسرد كرد؟پيشكسوت هايي كه معتقدند جوان ها حرفي براي گفتن ندارند خودشان چه كرده اند؟براي سپانلو به عنوان يك اديب و مترجم كتاب دوست داشتني "آنها به اسب ها شليك نمي كنند"احترام قايلم اما نه به عنوان شاعر.اگر واقعاً اين شعر ها حرفي براي گفتن دارند راهنمايي ام كنيد تا لذت ببرم.باور كنيد همه شعر هايش غير از يكي دو مورد همينطوري اند.
(1)
دو پيرمرد
خميده پشت،دلزده از هرچه هست
زمينه را جارو مي زنند
سرشك ها كه به مرواريد بدل شده اند
تلق تلق صدا مي دهند(زيرخش خش جاروها)
به نخ كشيده گلوبند هاي بازاري
براي دختركاني كه روز جشن-جشن رسمي تكليف-
نشسته زير سايه بازار نو
لباسي نو مي دوزند
لبخند مي زنند.
(2)
همين كه تكيه تهي شد
گلابدان ها عصير خود را آزاد مي كنند
در زمينه اي از بوها
(بلوغ،عطر گل خشك،كهنگي جوراب)
و گربه اي كه روزي فرش يك تكه خامه را مي ليسد...
نظير گمشدگي هر چيز منوط به يافتن چيز ديگريست
پس از نمايش اندوه
حقيقتاً كه نوبت اندوه مي رسد.
(3)
در اين نمايش اندوه ها بيكارند
عزاگران موسمي كه بگريند
شناگران موسمي كه به آهنگ طبل ها بچرخند
به قدر وسع اش هر كس با دست هاي خالي پارو بزند
مضنه ي دو جهان را درازدحام بسنجد...
در اين نمايش اندو ها بيكارند.

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و نهم دی ۱۳۸۸ساعت 17:50  توسط یاسین نمکچیان | 

به هركه زنگ مي زنم جواب نمي دهد.به محمد كه اين روزها بغضي بزرگ توي گلويش گير كرده ،به عليرضا كه بعد از مدت ها وبلاگش را به روز كرده و كاش نمي كرد تا اندوهم بيشتر نمي شد.اين روزها به هر كه زنگ مي زنم انگار در يك بي رمقي محض به سر می بر.اصلاً خودم هم همينطوري شده ام .شماره هايي را كه نمي شناسم جواب نمي دهم.آنهايي را هم كه مي شناسم سعي مي كنم جواب ندهم.اين روزها تنهايي مثل يك غول بي شاخ سايه به سايه دنبالم مي كند .اين روزها بيشتر از هميشه به آنهايي فكر مي كنم كه در اين سال ها از دست داده ام .به نادر  که یلدای سال گذشته ام را از همیشه تاریک تر کرد و حالا خوب مي دانم ديگر كسي به او فكر نمي كند.به شكيبايي ،همان كه ترانه توي خاك باغ خونه را آن روزهاي دور نوشت و حتماً مرگ چيزي از استخوان هايش هم باقي نگذاشته است.خيلي هاي ديگر هم هستند كه حالا برايم با مرده فرقي نمی کنند.فقط گاهي به يادشان كه مي افتم از همين جا فاتحه اي مي خوانم و ديگر هيچ.اين روزها به محمد بيشتر از هميشه فكر مي كنم كه بغض توي گلويش گير كرده و نمي دانم چرا ياد ترانه اي مي افتم كه ده سال پيش نوشتم و او دوستش داشت.دروغ نمي گويم ده سال پيش. واقعاً ده سال گذشته است.کاش  یک بار دیگر گذشته برمی گشت هرچند آن روزها هم آش دهان سوزي نبوده اما هرچه كه بود از حالا كمي راحت تر تلف مي شد.اين ترانه را مي نويسم اينجا براي محمد ،كمي هم براي او ،كمي هم براي تو كه هيچ كدامتان نيستيد.اين روزها حتي اگر يك روز چشمهايمان را باز كنيم و ببينيم خواب بوده بازهم  وحشتناك است كه اينطوري نامردي در آورده است.

مث نم نماي بارون روي صحراهاي دوري
یا تو تاريكي اينجا مث يك قطره نوري
وقتي كه غربت كوچه بوي دلتنگي بگيره
بذا شعراي دل من با تو آهنگي بگيره
آخه وقتي كه نباشي  تو ي خاموشي مي پوسم
برگ بارون زده ام من تو فراموشي مي پوسم
قصه زندگي مونو توي رويا مي نويسم
همه دلهره هامو تك وتنها مي نويسم
آخه وقتي كه نباشي مث پاييزم و زردم
مي زنم دل رو به دريا مي رم وبرنمي گردم

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و دوم دی ۱۳۸۸ساعت 14:47  توسط یاسین نمکچیان | 

شايد چيزي غم انگيز تر از زندگي بين زمين و آسمان نيست.درست شبيه سرنوشت ما در اين روزهاي ملال آور ،كسالت آور،تهوع آور. اين روزها مجسمه هاي رنگ پريده اي شده ايم كه فقط نگاه مي كنيم.فقط عذاب مي كشيم.فقط اندو هگين مي شويم.ساعت ها و ثانيه هايمان كبود مي گذرند و روزنه اي به روشنايي باقي نمانده است.كسي از آن طرف آب ها كه شك ندارم با خيال راحت فنجان نسكافه اش را در دست هايش گرفته و روي صندلي چرخانش نشسته پيغام مي گذارد چرا اين همه تلخ و سياه مي نويسم.حق دارد كه نمي خواهد دنياي رنگارنگش لكه دار شود فقط اشكالش اين است كه نمي داند ما اينجا در نهايت تاريكي نفس مي كشيم.نمي داند هربار كه تلفن هايمان زنگ مي زند ناگهان از جا مي پريم.نمي داند زنگ در خانه هايمان كه به صدا در مي آيد هزار بار مي ميريم و زنده مي شويم.نمي داند صورت هاي چرو كيده مان را با سيلي سرخ نگه داشته ايم . وگرنه من هم خيلي دلم مي خواهد مداد هاي رنگي ام را در دست هايم بگيرم و دنيا را رنگارنگ بنويسم اما وقتي همه چيز سياه است چطور مي توانم.اصلاً دلم نمي خواهد با اين ياداشت ها خاطر نازكت را آزرده كنم دوست من .ولي اين چهار ديواري كه ستون هايش هر آن ممكن است فرو بريزد خانه من است البته اگر خانه اي باقي مانده باشد.بگذار ما در اين سو به درد خود مان بسوزيم وتو هم در آن سو با آرامش زيبايي هاي زندگي را سربكشي.شايد روزي روزگاري يك آب خوش از گلوي ما هم پايين برود.باوركن تنهايي ما بزرگتر از چيزهايي است كه فكرش را مي كني.تنهايي ما يعني همين غربتي كه در خانه گرفتارش شده ايم.پس فنجان نسكافه ات را در دست هايت بگير و حداقل تا يك مدت دور ما خط قرمز بكش.نمي خواهم خاطرت آزرده شود دوست من.

+ نوشته شده در  جمعه یازدهم دی ۱۳۸۸ساعت 16:14  توسط یاسین نمکچیان | 

مي خواهم بروم محرم محله خودمان.محرم محله ما تماشايي است.با همه جاي دنيا فرق مي كند البته اگر همه جاي دنيا محرم داشته باشد.تمام آدم هاي محله ما كه سال دوازده ماه يكبار هم به خانه هاي پدريشان برنمي گردند اين چند روز به هرشكلي كه شده خودشان را مي رسانند.عجيب و غريب است آن همه جمعيتي كه آنجا جمع مي شوند و در سياهي نوراني شب آب نخود مي خورند و سيگار مي كشند و هسته هاي آلبالو را روي زمين پخش مي كنند.اوضاع درهم برهم و شگفتي است.زن و مرد و پير و جوان از اول غروب  در كوچه پس كوچه ها سرريز مي شوند.اواخر شب تازه دسته هاي زنجير زني سر مي رسند..در آن ميان  يك عده در حال عزاداري اند و عده اي ديگر هم تماشاچي.تعداد تماشاچي ها آنقدر زياد است كه جايي براي سوزن انداختن باقي نمي ماند.در محله ما پسرها در يك سوي ميدان مي ايستند و دخترها در طرفي ديگر تا را حت تر بتوانند همديگر را ببينند.يكي از مهمترين ويژگي هاي محرم محله ما اين است كه عاشقان زيادي در اين شب ها به هم پيوند مي خورند.انگار همه غم هاي دنيا گورشان را گم مي كنند.محال است كسي گذرش به محرم محله ما بيفتد و از اجرش بي نصيب بماند.از جمعيت تماشاچي، يك تعدادي دهانشان بوي چيز بدي مي دهد.يك عده ديگر ظرف گلاب هايشان را روي عزاداران مي پاشند كه يك دفعه  دعوا راه مي افتد.ته و توي قضيه را كه در مي آوري متوجه مي شوي طرف توي ظرف گلابش آب ريخته است و يا گاهي هم چيزهايي ديگر كه نمي شود گفت.محرم محله ما ديدني است .هم دعواهاي آخر شبش و هم فيگور مرثيه خوان ها كه با يك چشم نوشته  كتابچه يشان را نگاه مي كنند و با چشمي ديگر صف دختران تماشاچي را. اما يك نكته مهم اينكه همه دسته هاي عزاداري شهر كه تعداشان كم هم نيست از خر نقطه اي خودشان را به محله ما مي رسانند.ترافيك است و تا نوبت مانور برسد پشت نوبت در انتظار مي ايستند.در  آن لحظه ميكروفون را به مداح دخيره كه معمولاً تازه كار و نابلد به شدت هم بد صداست مي سپارند.از آنجاييكه خانه ما در همينن نقطه قرار گرفته از اول غروب تا اوايل صبح مجبوريم صداهاي ي نكره اي را تحمل كنيم كه در هيچ جهنمي شنيده نمي شود.به هرحال در نيمه هاي شب وقتي همه چيز به پايان رسيد كوچه پس كوچه هاي محله من بد جوري بوي  تند شاش مي دهد.محرم محله من غير از بعد از ظهر عاشورا كه كسالت ْآورترين روزدنياست ديدني است.
اين يادداشت را قبل از اينكه به محرم محله خودمان بروم نوشتم اما بلاگفا اشكال داشت و نتوانستم بگذارمش اينجا.حالا از محرم محله خودمان برگشتم اما امسال با همه سال هاي گذشته فرق مي كرد .كسي دل و دماغ هيچ كاري را نداشت.دوستانم غمگين بودند.دوستانم افسرده بودند.خودم غمگين بودم و از هميشه تنهاتر.خبرهاي تلخ شب تاسوعا و روز عاشوراي تهران هم بدجوري به اين وضعيت دامن زده است.فقط خدا بخير بگذراند.فعلاً همين سطرها براي خالي نبودن عريضه كافي است تا روزي كه شادي برگردد.خنده برگردد.زندگي برگردد.

+ نوشته شده در  دوشنبه هفتم دی ۱۳۸۸ساعت 15:19  توسط یاسین نمکچیان | 
 
صفحه نخست
پست الکترونیک
آرشیو وبلاگ
عناوین مطالب وبلاگ
درباره وبلاگ

نوشته های پیشین
آذر ۱۳۹۷
آبان ۱۳۹۵
مرداد ۱۳۹۵
اردیبهشت ۱۳۹۵
فروردین ۱۳۹۵
اسفند ۱۳۹۴
دی ۱۳۹۴
آذر ۱۳۹۴
تیر ۱۳۹۴
اردیبهشت ۱۳۹۴
اسفند ۱۳۹۳
بهمن ۱۳۹۳
آذر ۱۳۹۳
آبان ۱۳۹۲
فروردین ۱۳۹۱
آذر ۱۳۹۰
اردیبهشت ۱۳۹۰
اسفند ۱۳۸۹
دی ۱۳۸۹
آذر ۱۳۸۹
آبان ۱۳۸۹
مهر ۱۳۸۹
شهریور ۱۳۸۹
مرداد ۱۳۸۹
تیر ۱۳۸۹
خرداد ۱۳۸۹
اردیبهشت ۱۳۸۹
فروردین ۱۳۸۹
اسفند ۱۳۸۸
بهمن ۱۳۸۸
دی ۱۳۸۸
آذر ۱۳۸۸
آبان ۱۳۸۸
مهر ۱۳۸۸
شهریور ۱۳۸۸
مرداد ۱۳۸۸
آرشيو
پیوندها
الهام قاسميان(خنده هاي خيس)
علي محمد مسيحا
محسن فرجي
مزدك پنجه اي (ستاره هذياني)
عليرضا پنچه اي(پيامبر كوچك)
علي عبدالهي(اكنون ميان دو هيچ)
عليرضا بندري(پلاك 13)
احمد جلالي فراهاني(احمدك دبير)
داوود ملك زاده
آرش نصيري
شمس لنگرودي
محمد غلامي پور
منصور بني مجيدي
ايمان مهدي زاده
فرزام شيرزادي
فرامرز سيد آقايي
ريحانه مظاهري
نگين بهكام
شيوا.ن
آرتين(پيرمردي با مو هاي ژل زده)
حمير رضا طهماسبي پور
بهزاد رنجبر
فرهاد فرجاد
ابوالفضل پاشا
علي باباچاهي
آفاق شوهاني
رضوان ‌ابوترابي
محسن حسن زاده
عليرضا بهرامي
علي خوش‌تراش
بهروز قزلباش
رسول يونان
علیرضا کیوانی نژاد
حمیدرضا اقبال دوست
علی الله سلیمی
علیرضا طبایی
خبرنگار گیلانی
رضا مقصدی
نیما تابنده
آرمین پور امین
حامد رحمتي
ياسر نوروزي
مريم حاجي حسيني
مسعود ميرزا باقري
ايمان عابدين
ماني راد
يوسف انصاري
مريم ورشويي
محمد هاشم اكبرياني
بابك رضايي
ياور مهدي پور
يوسف انصاري
افسانه توكلي
ضياءالدين خالقي
محسن بافكر ليالستاني
كامران محمدي
 

 RSS

POWERED BY
BLOGFA.COM