![]() |
![]() |
|
| دنیا وارونه تمام چیزهایی است که می بینی |
|
پنجشنبه يك بار ديگر دور هم جمع شديم.از بين آن همه آدمي كه دور و برم بودندحالا تنهاهمين چند نفر برايم باقي مانده اند و دو سه نفر ديگر كه پنجشنبه جايشان خالي بود.محمد علي علومي نويسنده اي كه خيلي نويسنده است و در اين مملكت قدرش را نمي دانند.آدمي كه در يك جمله شريف است و چشمهايش برق عجيبي دارد كه ميخكوبت مي كند.محمد هاشم اكبرياني كه در اين سال هاي زخم و تنهايي ،هميشه تكيه گاهي بوده براي اين همه دلتنگي كه گاهي تابشان نمي آوردم و شانه هايش را پناه مي گرفتم.محسن فرجي كه حالا برعكس آن روزهاي كارگزاران خوب مي دانم رفيق است.رفيقي كه مي داند تنهايي و زخم و فقر و هزار درد بي درمان ديگر چقدر طعم تلخي دارند.علي و هادي هم بودند.آنها البته دوستانم نيستند .برادراني هستندكه پابه پايم در اين سال ها آمده اند.كج رفته ام كج آمده اند واگر هم راست رفته ام ، مستقيم تا ته خط دويده اند.هرگاه كه زيگ زاگ قدم برداشتم حواسشان بوده از پا نيفتم.سال هايي كه شايد بي حضورشان تا اينجاتاب نمي آوردم.به هرحال پنجشنبه روز خوبي بود.دور هم نشستيم.حرف زديم .داستان خوانديم.بحث كرديم .شعر خوانديم و چيزهايي ديگر كه همواره در اين سرزمين سه نقطه باقي مي مانند.هاشم و محسن زودتر ازبقيه رفتند و من ماندم علي و علومي.آخر شب كه علي علومي را به خانه اش مي رسانديم ايستاد نگاه كرد و بعد چيزي گفت كه همان لحظه نزديك بود گريه ام بگيرد اما نگذاشتم.داشتيم به خانه بر مي گشتيم به علي گفتم كاش به جاي آن همه آدمي كه اين همه سال دور و برم را گرفته بودند از اول همين چند نفر مانده بودند و ديگر هيچ.تا يادم نرفته بنويسم "ظلملت" رمان بسيار درخشان علو مي تا چند وقت ديگر منتشر مي شود.كتاب جديد هاشم هم در راه است و علي خوشتراش هم با "سالي كه ماديان مي كشتند" مي آيد.رمان تازه هاشم هم با عنوان"بايد بروم" توسط نشر چشمه به بازار آمد.بخوانيدش كتاب خوش خواني است. |
|
+ نوشته شده در
جمعه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 15:13 توسط یاسین نمکچیان |
|
|
روزگار هركي به هركي بامزه اي است.تقريبا هيچ چيز سالم دور و بر ادمي پيدا نمي شود.يك خبر كوتاه در يك خبرگزاري معتبر هم لبريز خالي بندي است.يكي از خبرگزاري ها با يكي از شاعران كشور مصاحبه اي كرده كه در قسمت اول جناب شاعر از مشكلات برگزاري نمايشگاه امسال گفته و ازدحام جمعيت و اين حرف ها.تا انجا كه مي دانم.اين دوست عزيز و شاعر امسال به نمايشگاه تشريف نياورده است.يعني در واقع آنقدر درگير مشكلات روزمره زندگي بوده احتمالاً ، وقت نكرده كفش و كلاه كند و به نمايشگاه بيايد.تا اينجا فكر مي كردم دوست عزيزم مقصر است كه همينطوري دارد درباره نمايشگاه يك چيزهايي كلي مي گويد اما بخش دوم مصاحبه كه درباره كتاب هاي اين شاعربود به اين باورم رساند خبرنگار خودش هوايي نوشته است.شاعر در آن مصاحبه از كتاب هايي حرف مي زند كه نوشته كس ديگري هستند.مثلاً يكي از عليرضا پنجه اي درباره كتاب هاي چوپان كلمات و همه درختها سپيدارند بپرسد و او هم به روي خودش نياورد كه كتابهاي ذكر شده متعلق به مزدك پنجه اي است نه عليرضا و همينطوري حرف بزند.چنين چيزي امكان دارد؟ |
|
+ نوشته شده در
شنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 14:44 توسط یاسین نمکچیان |
|
|
انگيزه پيدا كردم بتركونم امانمي دونم چي رو .فقط مي خوام بتركونم.هر روز سياهي شب كه پيداش مي شه كلي با خودم كلنجار مي رم كه شروع كنم اما نمي دونم چي رو.الان شب هاي زيادي كه در فكر تركوندنم اما همين كه روز پيداش مي شه دوباره همه چيز برمي گرده سر جاي اولش.قرار بود يه جور ديگه اي بشه ولي نشد.هيچي تغيير نكرد فقط شبهام كه زندگي من جريان داره يك تغيير اساسي پيدا كرده.بعد روزنامه گردي هاي شبانه و سير كردن شكم و پرسه زدن تو چندتا كتاب كه معمولا خوندنشون رو با هم شروع مي كنم يه كار ديگه اي هم به كارام اضافه شده.تركوندن. |
|
+ نوشته شده در
سه شنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 16:42 توسط یاسین نمکچیان |
|
|
مجموعهي شعر «مرثيه براي درختي كه به پهلو افتاده است» سرودهي غلامرضا بروسان شنبه، چهارم ارديبهشتماه نقد و بررسي شد. |
|
+ نوشته شده در
یکشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 15:9 توسط یاسین نمکچیان |
|
|
صفحه نخست پست الکترونیک آرشیو وبلاگ عناوین مطالب وبلاگ |
| درباره وبلاگ |
|
|
|
RSS
|